به سلامتی همه مادرا...


زمان جاری : سه شنبه 12 تیر 1403 - 10:22 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم




تعداد بازدید 95
نویسنده پیام

koohe yakh-Ebi

ارسال‌ ها : 1096
تشکر ها : 1598
تشکر شده : 1885
سن کاربر : 18
عضویت : 24 /1 /1393
محل زندگی :
tehran
حالت من :
سیستم عامل :
آنتی ویروس :
اُپراتور :
تیم خارجی :
وبلاگ من :
به سلامتی همه مادرا...


دکتری برای خواستگاری دختری رفت
ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که مامانت به عروسی نیاید آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت: در سن یک سالگی پدرم مرد ومادرم برا اینکه خرج زندگیمان را تامین کند در خونه های مردم رخت و لباس میشست حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است نه فقط این بلکه این گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است به نظرتان چکار کنم استاد به او گفت:از تو خواسته ای دارم به منزل برو و دست مامانت را بشور، فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی و جوان به منزل رفت و اینکار را کرد ولی با حوصله دستای مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه هایش سرازیر شده بود انجام داد زیرا اولین بار بود که دستان مامانش درحالی که از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده وتماما تاول زده و ترک برداشته اند را دید ، طوری که وقتی آب را روی دستانش میریخت از درد به لرز میفتاد. پس از شستن دستان مادرش نتونست تا فردا صبر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت: ممنونم که راه درست را بهم نشون دادی من مادرم را به امروزم نمیفروشم چون اون زندگی را برای آینده من تباه کرد



پنجشنبه 09 مرداد 1393 - 14:08
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش







برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :