توهم يك مرد(طنز)


زمان جاری : چهارشنبه 17 اردیبهشت 1404 - 12:32 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم




تعداد بازدید 335
نویسنده پیام

ارسال‌ ها : 5
تشکر شده : 7
عضویت : 10 /3 /1393
توهم يك مرد(طنز)


مَردی , شب موقع برگشتن از

ده پدری تو شمال اطرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که

می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!

این‌طوری تعریف می‌کنه: من

احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠کیلومتر از جاده دور شده بودم که

یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد.

وسط جنگل، داره شب میشه، نم

بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه می‌بینم، نه از موتور

ماشین سر در می‌ارم!

راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو

ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود.

با یه صدایی برگشتم، دیدم یه

ماشین خیلی آرام و بی‌صدا بغل دستم وایساد. من هم بی‌معطلی پریدم توش.

اینقدر خیس شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم

هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیشکی

پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!!

خیلی ترسیدم. داشتم به خودم

می‌اومدم که ماشین یهو همون طور بی‌صدا راه افتاد.

هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق

دیدم یه پیچ جلومونه!

تمام تنم یخ کرده بود. نمی‌تونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم

همین طور داشت می‌رفت طرف دره.

تو لحظه‌های آخر خودم رو به

خدا این قدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.

تو لحظه‌های آخر، یه دست از

بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده.

نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که

ماشین به سمت دره یا کوه می‌رفت، یه دست می‌اومد و فرمون رو می‌پیچوند.

از دور یه نوری رو دیدم و

حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در روباز کردم و خودم رو انداختم بیرون.

این قدر تند می‌دویدم که هوا کم آورده بودم.

دویدم به سمت آبادی که نور

ازش می‌اومد. رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین، بعد از این که به هوش اومدم

جریان رو تعریف کردم.

وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند، یهو در قهوه

خونه باز شد و دو نفرخیس اومدن تو، یکیشون داد زد: ممد نیگا! این همون احمقیه که

وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم سوار ماشین ما شده بود.



شنبه 10 خرداد 1393 - 23:43
ارسال پیام نقل قول تشکر
تشکر شده: 3 کاربر از golshid به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: titi1999asooliarezooo

تموم قلب من از احسان

ارسال‌ ها : 1014
تشکر ها : 935
تشکر شده : 851
سن کاربر : 17
تــــَولــُد :
[Custom_Field_Content]
عضویت : 21 /10 /1392
محل زندگی :
اصفهان
آیدی لاین :
[Custom_Field_Content]
حالت من :
سیستم عامل :
آنتی ویروس :
اُپراتور :
تیم محبوب :
تیم خارجی :
مرورگر من :
وبلاگ من :
پاسخ : 1 RE


اووووووه داشتم میرفتم تو حس:-)



زیبا ترین پــازل دنیاست

وقتی فاصله ی بین انگشتانم

با انگشتان ” تــــو ” پر می شود...
یکشنبه 11 خرداد 1393 - 01:45
ارسال پیام نقل قول تشکر

ارسال‌ ها : 747
تشکر ها : 1666
تشکر شده : 609
سن کاربر : 19
تــــَولــُد :
[Custom_Field_Content]
عضویت : 1 /3 /1393
محل زندگی :
گرگان
آیدی لاین :
[Custom_Field_Content]
سیستم عامل :
تیم محبوب :
مرورگر من :
وبلاگ من :
پاسخ : 2 RE


آخ آخ خوووووووورد تو ذوقمممم

با احساساتم بازی کردییی....



توسه جمله خلاصه میشم:
اخلاقم سگه
افکارم تکه
امثالم کمه
یکشنبه 11 خرداد 1393 - 11:41
ارسال پیام نقل قول تشکر




پرش به انجمن :