راننده تاکسی


زمان جاری : چهارشنبه 17 اردیبهشت 1404 - 12:19 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم




تعداد بازدید 131
نویسنده پیام

چِطور دِلِت اومَد اَز مُرتِضی پاشایی

ارسال‌ ها : 1666
تشکر ها : 8428
تشکر شده : 2839
سن کاربر : 17
تــــَولــُد :
11 شَهریوَر
عضویت : 5 /5 /1392
محل زندگی :
پُشتِ سَرِت
آیدی لاین :
sadegh-parparvaz
حالت من :
سیستم عامل :
اُپراتور :
تیم محبوب :
تیم خارجی :
مرورگر من :
وبلاگ من :
راننده تاکسی


سوار تاکسی بودم که یه خانم جوان با یه پسر بچه زبل ۵-۶ ساله
کنارم نشست . بچه هه خیلی بپر بپر می کرد و تاکسی رو روی
سرش گذاشته بود . خانومه هرچی گفت ساکت!نشد که
نشد.آخرسر خانومه یه نیشگون اساسی از بچه هه گرفت که داد
بچه بالارفت .
بچه ی زبل با گریه گفت منو زدی؟حالا به بابا می گم دیشب خونه ی
عمو اینا چیکار کردی. زنه که دید خیلی ناجور شد،گفت :چیکار
کردم؟بچه هه گفت: خب گوزیدی! حالا ما سفت خودمونو گرفته
بودیم که نخندیم و مثلا اصلا چیزی نشنیدیم ، ولی خود زنه اونقدر
دست پاچه شد که به راننده گفت آقا آقا ما همین بغل پیاده می
شم.ماشین نگه داشته – نداشته در رو باز کرد که بپره پائین .
یهو یه ماشین دیگه از راه رسید و زد درب تاکسی کلا کنده شد. حالا
مردم جمع شده بودند و راننده تاکسی که یه پیر مردی بود ، داد می
زد و به زنه می گفت : آخه خواهر من، مادر من ،تو که منو بیچاره
کردی! خب همه می گوزن . منم می گوزم ،اینم می گوزه . آقا شما
نمی گوزی ؟ شما چی ، شما نمی گوزی ؟…



تنهایی این نیست که هیچکس اطرافت نباشه !
این نیست که با کسی دوست نباشی !
این نیست که آدمی گوشه گیر و منزوی باشی !
تنهایی یعنی ” هیچکس نمیفهمه حالت بده ” . . .
سه شنبه 26 فروردین 1393 - 18:57
ارسال پیام نقل قول تشکر
تشکر شده: 3 کاربر از parparvaz به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: galavizhraha_adaei-radmehr




پرش به انجمن :