متن ترانه نوبت از سای
نو بته من رسید
باید از زندگیت برم کنار
چون که نمیدونم واسم چه خوابی دیده روزگار
حرفای من حرفه دله ازتو نمیکنم گله
بایدازت جدابشم بااینکه خیلی مشکله
همیشه چشمای توبرای من سوال بود
دلیله برگشتنه تو سواله بی جواب بود
شایداگه نبینمت یه روز بشم پشیمون
امامیمونه تاابدواسم یه زخم پنهون
سای روزی صدباربهت گفتم بمون بهت گفتم
ترسوازچشام بخون کنارم نبودی ترسمو ببینی
ترسه من کناره کسی بشینی ولی قلم
خودش داوطلبه به نیته تو میکنه غلبه
کلمات ازوصفه تو سیره اعتمادم به تو داره از دست میره...باید برم...
.ازپیشه تو که موندناینجافایده ای نداره
ازاون چیزی که ترسیدم دنیاداره سرم میاره
بذار فراموشت کنم واسه همیشه ترکه آغوشت کنم
اماهنوزدوست دارم
وبذار واست دعاکنم...یار....دیگه دیره
براگریه کردن وقتی زندگیمو واست هدیه
کردم بایستی به این روزا فکر میکردم
منو باش آخه به کی تکیه کردم
آشکام دردداشت آره مثله گلوله
با خنده میگم حالا وقته طلوعه آره باخنده میگم حالا وقته طلوعه...باید برم